امروز داشتم خلاصه كتاب توازن كار و زندگي كه مجله مديريت دانش سازماني ضميمه آخرين شماره اش كرده بود (اخيرا مدتي است كه اين مجله اين كار زيبا را انجام ميدهد) را ورق ميزدم.
بعد از خواندنش پيش خودم فكر كردم كه به راستي آيا من هم به كار معتاد شده ام؟
نوشته بود كه
همچنين نوشته بود كه :
بعد با خودم فكر كردم كه واقعا در مورد من وضعيت چگونه است؟
بعد از خواندنش پيش خودم فكر كردم كه به راستي آيا من هم به كار معتاد شده ام؟
نوشته بود كه
داشتن ماديات و كسب درآمد خوب ملاك موفقيت محسوب ميشود.
همه ما ممكن است به راحتي در دام كار طاقت فرسا و تلاش مستمر براي رسيدن به استاندارد مطلوب زندگي گرفتار شويم و روابط اجتماعي، پرورش فردي، تفريح و سرگرمي و سعادت و خوشبختي خود را به دست فراموشي بسپاريم
همچنين نوشته بود كه :
اعتياد به كار راهي براي فرار از زندگي از طريق كار كردن است. اين اعتياد نوعي رفتار اجباري است كه ميتواند موجب كاهش اثر بخشي، دلسردي نسبت به اعضاي خانواده و لطمه زدن به سلامتي شود
بعد با خودم فكر كردم كه واقعا در مورد من وضعيت چگونه است؟
مطمئن نبودم. ولي خوب ميدانم كه من براي خودم كار نميكنم. بيشتر تلاشهاي من در راستاي اهدافي است كه در افقي دور دست براي شركتم ترسيم كرده ام. شايد چون خودم بنيانگذار شركتم بودم و مانند يك پدر به رشد آن توجه ميكنم و مراقبتش ميكنم اينطور است.
شايد نه گفتنش درست باشد و نه باور كردنش آسان باشد ولي همه كاركنان من مانند اعضاي خانواده من هستند. خيلي وقتها واقعا احساس ميكنم نقش پدر را دارم. شايد بگويم پدر بزرگ بهتر است. يا همان پدر خوانده.
من فكر ميكنم كه فرداي شركت من به فرزندان آنها سپرده خواهد شد.
وقت زيادي ندارم. بايد بتوانم يكايك آنها را براي بر عهده گرفن مسئوليت بزرگتر در فرداي شركت متعالي كنم. گرچه اصلا هم اجباري در اين كار ندارم و اصولا هر كس نخواهد ميتواند رشد نكند ولي من بايد سعي خودم رابكنم.
اگر خاطرتان باشد در ابتداي سال ميگفتم كه ميخواهم بيشتر نقش يك مدير منايع انساني را ايفا كنم تا يك مدير عامل.
گرچه اخيرا به دلايل شرايط خاص رقابتي كه پيش آمده است ناچار به توجه بيشتر به وضعيت بازار و به نوعي بازارداري شدم ولي واقعا رسالت من چيزي جز آماده كردن كاركنانم براي مسئوليتهاي بيشتر در فرداي شركتي كه امروز داريم در آن كار ميكنيم و از قبال آن زندگي مان را تامين ميكنيم نيست.
مسئوليت اجتماعي شركت كوچك من به قدر كافي زياد است و گاها فكر ميكنم واقعااگر رادان تحرير روزي به وسعت مثلا تويوتا يا جنرال موتورز يا آي بي ام بود يا من اگر مدير چنين كمپاني هايي بودم چقدر مسئوليت اجتماعي ام سنگين تر ميشد.
حالا بماند كه چقدر در قبال كاركنانم و تامين معاش امروز آنان و تامين فرداي آنان و فرداي فرزندانشان نقش دارم و مسئول هستم.
بعد با خودم سوال ميكنم واقعا من معتاد كار هستم؟
بعيد ميدانم. اگر بار مسئوليتي كه دارم سبكتر ميشد همانقدر نيز كه كمتر كار ميكردم و ميدانم كه چنين نخواهد شد و دوست هم ندارم چنين شود.
مسلما در مسيري قرار گرفته ام كه بايد راه را تا انتها بروم. و نه به خاطر خود بلكه به خاطر ديگراني كه چشم به تصميم گيريهاي امروز من دوخته اند بايد بيشتر هم كار كنم.
بخصوص اينكه فردا را امروز ميسازيم.
شايد هم همه اينها بهانه است كه بگويم به كار عادت نكرده ام.
به هر حال كار دفترچه خدمات پس از فروش يكپارچه را دارم تمام ميكند. بعد از آن يكبار ديگر بايد جاري بودن سيستم براي پياده نمودن آنرا بررسي كنم تا اگر خدا بخواهد بتوانم ايده اي كه در سر دارم را پياده كنم
۲ نظر:
سلام
ايجاد توازن بين كار و زندگي در جامعه امروز ايران واقعا كار مشكلي است.
سلام
این چند مطلب آخر فوق العاده بود.
در مورد اعتیاد به کار من را هم نگران کرده زیرا فرصتهای زیادی را در زندگی شخصی خودم از دست داده ام که تنها از کار زیاد ناشی شده است. ولی همانطور که میدانی ادامه تحصیل نگرش جدیدی در این رابطه برایم ایجاد کرده ولی بخش خانواده از جمله نگرانی های باقیمانده است.
از اینکه وقت میگذاری و مطالب مفیدی در اختیار خوانندگان بلاگت میگذاری جای تحسین دارد. موفق باشی.
ارسال یک نظر