ديروز تا ظهر كارهاي مربوط به ثبت نام رو انجام دادم. حالا ديگه رسما دانشجو شدم. دوره دهم. تقريبا 20 روز ديگه جلسه اي هستش كه قراره اطلاعات بيشتر در مورد برنامه ها و ... به ما داده بشه. تو برگه انتخاب واحد تا اينجا سه شنبه ها و چهارشنبه ها و پنجشنبه ها رو برامون برنامه گذاشتند. سه شنبه صبح تا عصريم و بقيه رو تا ظهر البته چون خيلي از واحدهاي دروس پيش نياز رو من قبلا تو دوره كارشناسي خوندم احتمال اينكه بتونم اونها رو حذف كنم زياده. اين پيش نياز براي رشته هاي غير مديريتي خوبه ولي براي من تكرار مطالعه چيزهاي ابتدايي زياد خوشايند نيست
با حذف اين درسها كه تقريبا بيشتر دروس اين ترم رو شامل ميشه وقت من بيشتر ازاد ميشه ولي چون اولين ترم هستش نميتونم جاش درسهاي ديگه اي بردارم
به هر دانشجو هم باكسي اختصاص ميدن كه مجلات و نامه هاي هر دانشجو اونجا قرار ميگيره. كارت براي استفاده از كتابخانه و اينترنت و ... هم خواهد بود كه همه رو تو اون جلسه خواهند گفت. توكل به خدا. اميدوارم موفقيتهاي بيشتري رو برام به ارمغان بياره و باعث بشه با مهارت بيشتري كسب و كارم رو اداره كنم. خوب ميدونم كه اگر خوب حركت نكنم روزهاي 5 سال آينده به مراتب مشكل تر از ايام امروز است
يك عكس امروز به زمينه كامپيوترم گذاشتم كه تصوير يك شاتل از روبروست كه تصوير قسمتي از سطح زمين در پشتش ديده ميشه. چند تا شهر و يك درياچه كاملا مشخص هستند. با خودم فكر كردم كاش الان اونجا بودم. توي اون فاصله آدم از همه دغدغه هاي زمين به دورهنه ايميل نه اينترنت نه تلفن نه هيچ چيز ديگه اي تو رو به هيچ كسي وصل نميكنه. ديگه اين مشكلات رو ازش كاملا بي خبريم و تازه ميدونيم كه هيچ كاري هم از دستمون براي دوستامون بر نمياد. پس راحت ميتونيم فقط و فقط تماشا كنيم. البته شايد سكوتش ترسناك باشه
همين كه ببيني يه شاتل جلوي تو ايستاده و توش چند تا بشر هستند كه دارند كار ميكنند آرامش رو به هم ميزنه.
بعد هم فكر ميكني كاش با اونا برگردم زمين.
پيش عزيزانم و دوستام. سكوت خسته كننده است. معلق موندن هم همينطور. بي وزني رو ميگم. پيش مشكلات و دردسر هايي كه ازشون ميخواستم فرار كنم. انگار جنگ بهتر از فراره. وقتي جنگ ميكني فكر ميكني. فكر كه ميكني يعني زنده هستي. يعني نفس ميكشي. يعني باز هم فكر ميكني و دنبال راه ميگردي. نتيجه عملت رو همون جا ميبيني. اين خيلي مهمه. ياد چرخه دمينگ افتادم. زندگي همش همينه ولي به شرطي كه فيدبك رو ببيني و اصلاح كني.
ميجنگي و ميجنگي و بدون اينكه خستگي رو احساس كني داري از پا در مياي. فقط اميد به پيروزي تو رو سرپا نگه داشته و خودت هم نميدوني كه چقدر خسته اي. به هر حال وقتي به هدفت ميرسي و ميبيني كه پيروز شدي تازه همه خستگي هاي بدنت رو احساس ميكني و چون سرعت گردش خون بالا ميره فكر ميكني كه خستگي ها از بدنت در اومدن. و البته اين فكر هستش كه چنين چيزي رو بهت ميگه. هر چي كه هست توي اين فكر و مغز ما اتفاق مي افته. اگر از بالا نبينيم فكرمون نميتونه چيزاي زيادي رو توليد كنه. نا اميدي فكر رو ميبنده
ولي اگر شكست بخوري همه خستگي ها مثل كوهي روي پاهات سنگيني ميكنه
توي اون لحظه به چي فكر ميكنيد؟ اگر به چيزي غير از حمله مجدد فكر كني زير همون كوه له ميشي. همون اميد به پيروزي مجدد كمك ميكنه با اون پاهاي خسته همون كوه رو نگه داري. پس بايد دوباره از فكر نيرو گرفتاميدتون رو از دست ندين. هميشه خوش بين باشين. بدبيني و ياس و نا اميدي هيچ كاري براي نجات شما انجام نميدن و باعث ميشن كه سستي و رخوت مانع از حركت كردن شما بشهكتاب چه كسي پنير مرا جابه جا كرد رو حتما بخونين. يكي از قهرمانان داستان به همين ترتيب دچار مشكل شد.
خوب نگاه كنين. همه چيز دست ماها نيست. همه چيز هم قرار نيست اونطور كه دلمون ميخواد اتفاق بيفته.
اين عكس يك چيز ديگه اي كه براي من داره اينه كه از بالا به زمين نگاه ميكنه. من هميشه اينطور نگاه كردم. به كسب و كار خودم به فعاليت خودم. شايد براي همين از شطرنج خوشم مياد.
هيچ وقت تو مبارزه فكر نكردم كه از رقيبم زياد عقبم. يه چيزي ديدم كه دارم و اونا ندارن و همين به من نيروي مبارزه داده. هميشه هم ازشون ياد گرفتم. دنبال ياد گرفتن بودم از هر كسي از هر اتفاقي.
اين عكس يه جورايي منو جذب كرده. به من نيرو ميده. هر چي باشه داره از بالا نگاه ميكنه.
برم يه خورده نگاه كنم برگردم. انگار يكي از رقبا داره يه كارايي ميكنه.
راستي اگر شما هم دوست داريد كره زمين رو از ارتفاع و از توي ماهواره نگاه كنين به اين آدرس برين و برنامه كوچيكش رو نصب كنين و بعد كه به اينترنت وصل شدين همه جاي دنيا رو از بالا خوب نگاه كنيد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر