نمیدونم این شب امتحان چه حکمتی توش هست که هم طولانی ترین شبه هم خیلی شب کوتاهی به نظر میاد.
امروز آزمون کارشناسی ارشد برگزار شد. هنوز گردنم درد میکند. خیلی خسته هستم. فردا قراره آزمون مدیریت اجرایی رو شرکت کنم.
با خودم میگفتم شب امتحان یه مرور میکنم همه چیز میاد به ذهنم. الان همه آمارها رو به هم قاطی کردم. تعداد اسکله هایی که گمرک و نیروی انتظامی در آنجا حضور ندارد، نرخ تکفل ایرانی ، نرخ بیکاری ، ضریب دسترسی به خدمات درمانی اولیه ، نسبت پزشک فعال به جمعیت (این رو که نگاه میکنید به تعداد پزشک بیکار هم نگاه کنید) ، نسبت دانش آموز به مدرسه ، میزان صادرات محصولات کانی غیر فلزی با توجه به رتبه دهم ایران در جهان ، بهره وری نیروی کار ، رتبه ایران در توسعه انسانی ، شاخص رفاه اجتماعی ، درصد جمعیت زیر خط فقر (اعم از نسبی و رسمی) ، امید به زندگی ایرانی و ... همه این آمارها را به هم قاطی کرده ام
این آمارها را هر کی بداند وضعیتش بهتر از من نمیشود. از خودم میپرسم یعنی من که دارم تحصیلاتم رو تکمیل میکنم میتونم بیشتر به جامعه ام خدمت کنم؟ مگر اصلا من چقدر قدرت دارم؟ مثل این میماند که سوار قطاری شده باشم و فقط اختیار هدایت واگن خودم را داشته باشم. بعضی ها کوپه شان را باید بگردانند و خیلی ها حتی صندلی هم ندارند.
مگر میشود واگن را سریعتر از قطار برانم!؟ یا میتوانم مسیرش را تغییر دهم؟ یا ساعت حرکت و توقفش را؟
هیچوقت . چه فرقی میکند تحصیلاتم در چه حدی باشد؟
وقتی از دوست کارخانه داری میشنوم که ترجیح میدهد ماشین آلاتش را بفروشد و در بانک سرمایه را بخواباند تا به جای آنکه از صبح کله سحر تا پاسی از شب را دفتر کارش مشغول سرو کله زدن با کارگر و قوانین کار (که هم کارگر و هم کارفرما از آن ناراضی هستند) و مالیات و گرفتار شدن به آه و ناله و نفرین و حسادت اطرافیان ، و ... و از همه بدتر زالو صفت دیده شدنش باشد ، با حداقل زحمت به همان میزان درآمد و شاید هم بیشتر برسد دیگر چه فرقی میکند که من چقدر بدانم؟
وقتی دانشم کمکم نمیکند تا چرخ واگنم را سریعتر بچرخانم و وقتی لوکوموتیو خراب است و فقط ذغال سنگها را میسوزاند و راه نمیرود دیگر چه فرقی میکند در کدام رشته تحصیل کرده باشم؟
هیچ فرقی نمیکند. زمانی من هم فکر میکردم فرق میکند و اگر بیشتر بدانم حداقل میتوانم در همان واگن خودم خیلی صرفه جویی ها بکنم یا با حداقل امکانات بالاترین بهره وری را فراهم کنم ولی وقتی میبینم لوکوموتیو خراب تمام ذغالهایی را که با استفاده از همان دانش اندکم ذره ذره صرفه جویی کرده ام بدون هیچ بهره ای میسوزاند حق بدهید که دلسرد شوم.
نگران نباشید. اگر چیزی در زمینه مدیریت و اقتصاد ننوشتم بدلیل مسائلی بوده است که در جامعه و مردم میدیدم و تمرکزم را از دست داده بودم. تصور میکنم بحث در مورد مدیریت تا زمانی که هیچ برنامه و طرح و استراتژی مشخصی وجود نداشته باشد فقط اتلاف وقت است. ولی به زودی خواهم نوشت. باز هم. نه مثل قبل. کمی کاربردی تر.
فقط برای اینکه شاید بتوانید کوپه ها و واگنهایی بهتر برای سرنشینانی که چشمشان را به شما دوخته اند فراهم کنید.
نگران حرکت قطار نباشیم. باید در حد خودمان کارمان را درست انجام بدهیم.
برای انجام درست کار نیز باید دانشش را داشته باشیم.
باید تعمیر لوکوموتیو را یاد بگیریم. باید بدانم چطور میشود با ذغال کمتری این قطار را سریعتر به جلو برد.
پس بروم آمارها را از بر کنم که امشب شب امتحانم است. طوری از بر میکنم که فردا شب چیزی به یادم نماند تا روحیه کار کردن را داشته باشم و فراموش کنم که لوکوموتیو خراب است. سالهاست که خراب است. فعلا باید این را ندانم به آرزوی اینکه روزی قطار را بازسازی خواهم کرد فقط دانشم را زیاد کنم:
بهره وری نیروی کار 1/3% بوده است ، رتبه ایران در توسعه انسانی در سال2003 رقم 101 بوده است ، در همان سال رتبه ایران از نظر فساد اقتصادی 87 بوده است در حالیکه سال قبلش یعنی سال 2002 رتبه 78 داشته ایم، در ازای هر 38 نفر فقط یک نفر کار میکند یعنی یک نفر تکفل 38 نفر را بر عهده دارد ، و البته آمار دقیقی از شرکتهای دولتی وجود ندارد!!!
سرم درد گرفت چقدر امتحانات تو این دوره زمونه سخت شده. قدیما وقتی بابام کوچیک بود اینجوری نبود راحت میشد درس رو ادامه بدی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر