۱۳۸۹/۰۶/۲۱

فرهنگ سازمان شما هم فرهنگ مدیرش است؟ -2

حتما این ماجرا را که برای تعریف پارادایم از آن استفاده میکنند شنیده یا خوانده اید:
روزی دانشمندان قفس بزرگی را ساختند که در داخل قفس نردبانی قراردادند که بالای آن چند موز آویزان بود و به پله های بالاتر آن شوک برقی وصل کردند. چند دوش آب بزرگ را هم بالای قفس وصل کردند که وقتی شوکهای برقی فعال میشدند آنها نیز کار میکردند و آب می پاشیدند.
بعد چند میمون را به داخل قفس فرستاند.
میمونها به محض ورود چشمشان به موزهای بالای نردبان افتاد و شروع کردند از آن بالا رفتن.
به محض اینکه به پله شوک برقی رسیدند شوک فعال شد و دوشها نیز همه میمونها را خیس کردند.
میمونها دوباره تلاش کردند و دوباره خیس شدند.
تا اینکه متوجه شدند بین پله ها و دوشها رابطه ای وجود دارد.
بعد از چند روز دانشمندان شوکهای برقی را از کار انداختند ولی همچنان هیچ میمونی تلاش نمیکرد که از پله ها بالا رفته و به آن موزها برسد
این وضعیت ادامه داشت تا اینکه دانشمندان یکی از میمونها را از قفس خارج کرده و میمون تازه واردی را به داخل آن فرستادند.
میمون تازه وارد به خیال اینکه دیگران چقدر نادان هستند که سراغ موزها نمیروند به سمت نردبان رفت تا از آن بالا برود ولی خود میمونها این بار مانع شدند و او را کتک زدند تا به نردبان نرسد.
میمون تازه وارد گرچه علت را نمیدانست ولی تسلیم شد.
چند روز بعد یکی دیگر از میمونها نیز جابجا شد و باز همان اتفاق در حالی که شوک برقی و دوشها از کار افتاده بودند تکرار شد.
تا اینکه به مرور همه میمونهای قدیمی از قفس خارج شدند و میمونهای جدید جای قبلی ها را گرفتند و باز هم هیچکس سراغ موزها نمیرفت.

آیا واقعا در مورد فرهنگ سازمان نیز باید چنین عمل نمود و با تغییر یک جزء، تغییری در فرهنگ کل سازمان ایجاد نشود؟ یعنی فرهنگی غالب ایجاد کرد که رفتارها را ثابت نگه دارد؟
آیا فقط باید رفتارها را تعریف کرد و کاری به فرهنگ کل نداشته باشیم؟

هیچ نظری موجود نیست: