بالاخره بعد از چند روز فرصت كردم تا بيام و اينجا بنويسم
هفته گذشته يكي از پرترافيك ترين هفته هايي بود كه داشتم. موضوع از اين قراره كه روز دوشنبه ساعت 5 جلسه معارفه دانشكده مديريت سازمان مديريت صنعتي برگزار شد. در اون جلسه اطلاعاتي درمورد دانشكده و برنامه هاي درسي و غيره به ما داده شد.
وقتي به ما گفته شد كه از فردا كلاسها شروع ميشه همه ما به نوعي شوكه شديم. براي اينكه قبلا گفته بودند يك هفته بعد كلاسها شروع ميشه
از طرفي چون مصادف بود با آخرين ساعات كاري روز دوشنبه عملا كاري رو نميتونستيم در مورد برنامه هاي كاري روز سه شنبه و چهارشنبه و پنجشنبه كه كلاس داشتيم صورت بديم. براي همين بلافاصله بعد از جلسه به شركت برگشتم و كارها رو راست و ريست كردم و با يادداشت به منشي ام گفتم كه نخواهم بود و چه كارهايي را انجام دهد.
به هر حال در اين ايام خجسته با مباركي و ميمنت و با توكل بر خداوند متعال كلاسهاي ما شروع شد و من ادامه تحصيلات دانشگاهي را آغاز كردم.
شايد هرگز نتوانم شادي و انرژي ناشي از اينكه دارم ادامه رشته مديريتم را در رشته اي كه به نوعي برترين رشته مديريت در سطح دنيا هستش رو اتفاقا در يكي از تخصصي ترين مراكز مديريتي كشورم يعني سازمان مديريت صنعتي ادامه ميدهم رو بيان كنم.
با اينكه روزهاي پر ترافيك و پر دردسري رو پشت سر گذاشتم ولي به قدري شادي اين اتفاق در من انرژي و نيروي تحرك و جواني ايجاد كرده است كه نه تنها اصلا خسته نيستم بلكه فكر ميكنم ذهنم داره تيز تر ميشه.
امروز بايد برنامه ريزي دقيقي را براي مطالعه بيشتر و نيز آغاز نوشتن براي كتابي كه در نظر دارم چاپش كنم انجام بدم. از طرفي برايم خيلي مهمه كه بتونم روي انجام درست وظايف توسط كاركنانم حساب كنم. البته اتفاق شيرين و تلخي برايم روز چهارشنبه افتاد كه اميدم را بيشتر كرد.
روز چهارشنبه بعد از اينكه كلاسمون تموم شد به شركت آمدم. ديدم دو پاكت كه هر كدام محتوي يك نامه شكايت از دو تن از كاركنان برجسته من بود روي ميزم قرار داشت.
خلاصه شكايت آنها اين بود كه پرسنل نسبت به ميزان حقوقي كه ميگيرند براي اين شركت دلسوز نيستند. حتي يكي از آنها از من خواسته بود در وبلاگم بنويسم كه : شما كيلويي حقوق و مسئوليت ميدهيد بدون اينكه ذره اي در فكر عواقب كارهايتان باشيد.
گرچه هر دو نامه ناشي از برخي سو تفاهمات بود و با عصبانيت هم نوشته شده بودند ولي هر دو شامل نكات مثبت بسياري بودند و آن چه من در بطن اين نامه هاي تند و تيز ديدم ميزان شدت دلسوزي كاركنانم به شركتشان بود.
در اولين فرصت از هر دو خواستم بيايند و با من صحبت كنند. خوشبختانه فكر ميكنم به آنها ثابت شد كه سو تفاهم شده است. موضوع سو تفاهم هم از اين قرار بود كه در پي اعلام عدم رضايت يكي از پرسنل در ارزيابي رضايت شغلي سه ماهه اي كه در آن هستيم مسئول اين كار براي اطمينان از كم بودن حقوق اين فرد از واحد مالي اطلاعات حقوق دريافتي همه پرسنل رو خواسته بود و او هم آنها را در اختيارش قرار داده بود. من مسئول مالي را به خاطر افشاي اين اطلاعات توبيخ كردم و او نيز از اين موضوع ناراحت بود كه چرا وقتي براي رفع مشكل شركت كاري را از روي دلسوزي انجام داده است توبيخ شده است. مسئول رسيدگي به شكايات نيز از اين ناراحت بود كه آيا او كه بايد به مشكل حقوق و در آمد پرسنل رسيدگي كند حق ندارد اين اطلاعات را بداند؟ و نيز چرا برخي از پرسنل حقوقشان اينقدر بالا است در حاليكه كاري كه انجام ميدهند را فرد ديگري ميتواند با حقوق كمتري انجام دهد
در جلسه اي كه با حضور هر دو برگزار شد توضيح دادم كه اعتراض من به افشاي اطلاعات به اين دليل نيست كه او نميبايست به اين اطلاعات دست مي يافت بلكه براي رسيدگي بهتر به اين شكايت دسترسي به اين اطلاعات ضروري هم بوده است بلكه مسئول مالي نبايد بدون فيلتر اين اطلاعات را در اختيار هر يك از پرسنل قرار دهد. تقريبا هر دو قانع شدند (شايد چاره ديگري هم نداشتند!!) و از همه مهمتر اينكه سو تفاهمات رفع شد. چرا كه هر دو برايم اهميت دارند و از افرادي هستند كه از حالا آينده شركت را بر روي دوش آنها ميبينم.
در خصوص وضعيت حقوق و دستمزد و تفاوتها وقتي توضيح دادم كه حقوق با توجه به وضعيت شغلي و ميزان مسئوليت و سابقه و وضعيت معيشت خانواده و تعداد افراد تحت تكفل تنظيم شده است قانع شدند ولي در چهره هر دو ديدم كه از اينكه افراد اين را نميدانند و ناراضي هستند تاسف ميخوردند
بعد از اينكه احساس كردم هر دو توجيح شدند و ميتوانند به خوبي گذشته كارشان را ادامه دهند جلسه را خاتمه دادم و بلافاصله جلسه ديگري با افرادي كه اظهار نارضايتي از حقوقشان كرده بودند ترتيب دادم ولي آنها را توجيح نكردم. بلكه اتمام حجت كردم كه حقوقشان طي چه ضوابطي پرداخت ميگردد و اگر كسي ناراضي است و انتخاب بهتري نيز دارد در ترك شركت دريغ نكند.
اين جلسه فقط نيم ساعت طول كشيد و من بلافاصله بايد خودم را براي استقبال از همسرم به فرودگاه ميرسوندم. از خوشبختي شب هم عروسي دعوت بوديم در برج سفيد. وقتي از آخرين طبقه به خيابان پاسداران نگاه ميكردم با خودم فكر كردم واقعا برج با 110 طبقه يعني چه؟ و ويران شدن دو برج با اين عظمت و البته پهنا واقعا چيست؟ قطعا فيلمهاي تلوزيوني حادثه يازدهم سپتامبر نميتوانست بزرگي واقعي همه فاجعه را آن طور كه هست منتقل نمايد
در هر صورت پنج شنبه هم با اطلاعات به روز و جامع جناب آقاي دكتر رحيميان يكي از استادان برجسته دانشكده ما كه در آمريكا تحصيل فرموده اند آشنا شدم و ايشان ما را با شخصيت تام پيترز آشنا نمودند. فردي كه هزينه حضور در كنفرانسهاي يك روزه اش 2500 دلار است.
بعد از ديدن سايتش با خودم فكر كردم چرا ما در ايران امثال او را نداريم؟ مگر ما كم داريم مديران و دانشمندان با تجربه و دانشمندي كه به هر حال حرفي براي گفتن دارند؟ مشكل در كجاست؟ آيا واقعا دچار خود كم بيني هستيم؟ يا اينكه سختمان مي آيد دانشمان را با ديگران تقسيم كنيم؟ مثلا امثال جناب دكتر رحيميان چرا نبايد در زمينه تحصص خود حداقل در ايران (منطقه را نميگويم) مطرح باشد و انديشه هايش و دانشش نشر پيدا كنند؟
واقعا به نظر شما مشكل كجاست كه ما در ايران با اينكه در كار فردي خيلي بهتر از كار تيمي عمل ميكنيم ولي بيشتر شركتهايمان را مطرح ميكنيم تا افرادمان؟
ديشب ترتيب يك گروه در ياهو را براي بچه هاي همكلاسيمان دادم كه در اولين جلسه برايشان آنرا توضيح خواهم داد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر